
در برنامه آیتالله بیبیسی صحنهای را دیدم ولی تعجب نکردم چون اولین بار نیست علیه سازمانم تاختوتاز میکنند تا دستمزد خودشان را از قاتلان خلق اسیرم بگیرند. به این میگویند خونخواری. دروغ را سرهمبندی میکنند بدون اینکه شرمی در آنها باشد ولی روزی همهچیز برملا خواهد شد، این حکم تاریخ است. وظیفه خود دانستم بهعنوان یک مجاهد نکاتی را بیان کنم.
بعد از هشت سال اسارت، چرا به مجاهدین پیوستم؟
قبل از پیوستنم به ارتش آزادیبخش ملی ایران، کارگر کارخانه بودم و انقلاب شد، آخوندها حکومت را به دست گرفتند. پدربزرگم که شناختی از اینها داشت، گفت بترسید از آخوندها که بلائی بر سر مردم خواهند آورد که حتی به خودشان هم رحم نخواهند کرد. بعد از مدتی عموی من که جنگلبان بود چون اهل باج دادن به آخوندها و کمیتهچیها نبود به بهانه واهی او را دستگیر کرده و به شلاق بستند به نحوی که از دور خارج شد.
یک روز با یکی از بچهها به شهر رفته بودم دیدم از بلندگو اعلام میکنند در میدانی دو نفر را میخواهند شلاق بزنند. دیدم دو نفر را آوردند و به یکتخت بستند و با کابل برق شروع به زدن کردند. برایم خیلی عجیب بود که یک آخ هم از آنها نشنیدم. به دوستم که ضد رژیم بود گفتم اینها کی هستند؟ گفت مجاهدین. رژیم به اینها میگوید منافق.
یک آشنایی داشتیم که مهندس کارخانه سیمان نکا بود. یک آدم بااخلاق و سربهزیر. یک روز شنیدم اعدامش کردند و چون هوادار مجاهدین بود، مانع دفنش در گورستان شهر شدند و او را در منزلش دفن کردند این را به چشم دیدم. مواردی از ایندست مسئله ذهنیام شده بود که داستان از چه قرار است؟ جامعه به کدام سمت میرود؟ انقلاب شده است که وضع بهتر شود نه بدتر.
آن روزها جنگ هم شروع شده بود و به دنبالش سربازگیری بود دو بار تلاش کردم معافیت از خدمت بگیرم ولی موفق نشدم. درنهایت مجبور به خدمت شدم. به تیپ ۸۴ خرمآباد منتقل شده و بعد هم به منطقه مرزی اعزام شدم. در خط بعضی از ارتشیها و سربازان رادیو مجاهد را میگرفتند. یکبار سراغ سربازی رفتم که به رادیو گوش میکرد. تا نزدیک شدم صدا را بست. گفتم چرا قطع کردی؟ گفت چیزی نبود. گفتم بازکن به من اعتماد کن سؤال کردم مجاهدین کی هستند؟ گفت نزدیک آنها نشو. نزدیک شدن مساوی است با مرگ. چون نمیخواست مرا درگیر این موضوع کند.
در یک عملیات در منطقه دهلران ما در محاصره قرار گرفتیم که نه آب داشتیم و نه غذا. من با یکی از سربازان که ضد رژیم بود به بقیه گفتیم ما میرویم دنبال غذا. مردادماه بود یک کیلومتر راه رفتیم دیدیم دو خودرو در یک وادی است نزدیک شدیم دیدم چند نفر ریشو با آرم سپاه از سنگر آمدند بیرون گفتند اینجا چه میکنید گفتم ما در یک محاصره قرار داریم حدود سی نفر هستیم نه آب داریم نه غذا. دیدم یک خودرویشان پر از هندوانه و کمپوت و آب بود گفت ما با ارتش کاری نداریم این غذای سپاه است فقط به بسیجی و سپاه میدهیم نه به ارتش. ما با دست خالی برگشتیم که دیدم یک گالن آب بچهها گیر آوردهاند و نفرات دستمال را خیس میکنند و آن را گاز میزنند تا فقط لبشان را خیس کنند.
در یک عملیات دیگر که در منطقه بین مهران و دهلران بود سوار یک خودرو بودیم، وقتی به جاده مهران دهلران رسیدیم دیدبان ما گفت جلو نروید ارتش عراق با زرهی دارد میآید. راننده که سپاهی بود گفت شما ارتشیها مزدور هستید و گوش نکرد و به حرکت ادامه داد. در نقطهای که ماشین متوقف شد من و یک سرباز دیگر پیاده شده و در یک جانپناه موضع گرفتیم. در این منطقه هم از روبرو تانکهای عراقی ما را میزدند و هم زیر آتشباری خودی بودیم خودروها یکی یکی با تانکهای عراقی منفجر میشد از گروهان ما که نزدیک به ۱۲۰ نفر بودیم فقط دو نفر زنده ماندیم که در نهایت اسیر شده و به عراق آمدیم. بعد از ۴۰ روز که در بغداد بودیم ما را به اردوگاهی بردند که آخوند ابوترابی آنجا بود و ما را جمع کرد گفت کسی نباید با کفار یعنی با عراقیها صبحت کند، کسی نباید با آنهایی که نماز نمیخوانند رابطه بزند، کسی نباید ترانه گوش کند. (در اردوگاه با بلندگو ترانه پخش میکردند). من به یکی از دوستانم گفتم ما نباید به خواسته این آخوند حرامزاده تن بدهیم و توجهی به امر و نهی او نداشتیم. یک شب یکی از بچهها که اهل حق بود و با هم در یک آسایشگاه بودیم، رفت از سطل آب برداشت. یک بسیجی بلند شد لیوان را از دستش گرفت و آب سطل را هم ریخت. گفت چون اهل حق هستی و دست شما نجس است نباید از این سطل آب برداری. این محدودیتها و فشارها تا سال ۱۳۶۵ ادامه داشت. گذشت تا زمانی که آقای مسعود رجوی از فرانسه به عراق آمد وضعیت تغییر کرد. تلویزیون وارد شد، سیمای آزادی گرفته میشد، مصاحبهها شروع شده بود که دو بار خودم مصاحبه داشتم و درخواست پیوستن به ارتش آزادی را کردم و سازمان درب را به روی ما باز کرد بدون اینکه بدانند من کی هستم و سابقه من چیست؟
در این سالیان سازمان بارها چراغ خاموش اعلام کرد به این معنی که هر کس توان مبارزه را ندارد، دنبال زندگیاش برود. ولی من انتخاب کرده بودم که مسیر شرافت را پیش بگیرم. چون در این سالیان بهترینها در کنارم شهید شدند و پشت کردن به این خونها و در اردوی ارتجاع قرار گرفتن را بدتر از خیانت میدانستم.
راستی مگر میشود کسانی را به زور بیش از ۳۰ سال در زیر بمباران، موشکباران، محاصره، عربدهکشی مزدوران برای شکنجه روانی و آوردن خانواده و انواع توطئهها… نگهداشت؟ بنابراین این ادعای پوچ همان اندازه بیپایه است که در عالم مثال یک گروه کوهنوردی را در نظر بگیرید که قصد فتح قله دماوند را دارند و عدهای را که نه علاقه و انگیزه و نه انتخابی برای این هدف دارند، با خود بهعنوان سیاهی لشگر به سمت قله بکشانند!
واقعیت اینکه موضوع مبارزه که قیمت بودونبود میطلبد و باید هرلحظه انتخاب کرد و همهچیز خود را فدا کرد، آنقدر جدی است که انتخابی عمیق و جدی میطلبد. مگر میشود سی سال کسی را بهزور نگه داشت؟ ما اینگونه مسیر مجاهدت را انتخاب کردهایم. چهل سال ارتجاع و همدستانش تلاش میکنند این نام را خراب و واقعیت را وارونه کنند. ولی توان آن را نداشته و ندارند. مشتی مزدور خیانتکار را به بازی گرفتهاند تا شاید بتوانند به خواسته خودشان برسند ولی هیهات. در سالگرد بنیانگذاری سازمان، هواداران مجاهدین بهخوبی بیان کردند که مجاهدین از بین رفتنی نیستند.
رژیم جنایتکار آخوندی و مزدورانش هر چه در کیسه ولایت دارند بیرون بریزند، عربده بکشند ولی روزی فرا خواهد رسید عدالت همه چیز را افشا خواهد کرد که مجاهدین چه کردند؟ بهویژه در حق آنهایی که توان مبارزه را نداشتند.
خیانتکاران برای پوشاندن کارنامه سیاهشان باید بگویند که مجاهدین زندان دارند، شکنجه میکنند، نفراتشان را بهزور نگه میدارند و با مزخرفاتی از این دست دروغ و دغل ببافند ولی تاریخ قضاوت خود را خواهد کرد. بنابراین جواب همیشگی من و ما مجاهدین هیهات مناالذله بوده است و این پرچم را بر دوش گرفتهایم و با سلاح انقلاب به دشمن زبون و بریده خائنانی که همدست رژیم شدهاند میگوییم: باشد روزی در برابر هم قرار خواهیم گرفت هیچ گریزی نخواهند داشت تا توان دارند بتازند این جز بر شرفمان نمیافزاید. امروز کانونهای شورشی در کمین نشستهاند تا با آتش جواب آتش را بدهند. برای اینکه خلقمان کارتنخواب و گورخواب نباشد و کسی با شکم گرسنه به خواب نرود. شلاق و زندان دیگر نباشد. جانی و غارتگر در کار نباشد. خائن و خودفروخته در وطنم نباشد. بله گناه برادر مسعود این است که از اصول کوتاه نیامد و تا به امروز به دشمن بیابیا گفته و منهم در کمال آگاهی و اختیار میگویم تا به آخر در رکابت میمانم و رزم و پیکار میکنم و مجاهد میجنگم، مجاهد میمیرم. این است وصیتم در مجاهدت.
کانونهای شورشی و ارتش گرسنگان جواب آتش را خواهند داد و بهزودی سرود آزادی را سر خواهند داد.
سلام بر آزادی
درود بر کانونهای شورشی و خلق قهرمان ایران
محمدمهدی ثابت رستمی
مهرماه ۱۳۹۹