
ما درمکتب برادر مسعود رجوی، درس چگونه انسان بودن و انسان زیستن را آموختهایم- از: حسین رضوی
بعد از دیدن برنامهای به نام حماسه خاموش مجاهدین که از سیمای آزادی پخش شد و اراجیفی که این روزها از سوی بریده مزدورانی که مدتی میهمان مجاهدین بودند، نان و نمک مجاهدین را خوردند ولی شایستگی آن را نداشتند که در اردوی مقاومت بمانند و در خدمت جنایتکارترین حکومت تاریخ ایران درآمدهاند، وظیفه خودم میدانم که بهعنوان یک مجاهد خلق، بخش بسیار کوچکی از آنچه که طی حدود ۴ دهه برمن گذشته و شاهد آن بودهام را برای هممیهنانم بازگو کنم.
سال ۱۳۶۱ شانزدهساله بودم که من هم مثل هزاران کودک ایرانی فریب خمینی دجال و کلید بهشت و اسب سفید امام زمان قلابیاش را خوردم و به تنور جنگ ضد میهنی روانه شدم. در عملیات مقدماتی والفجر۱که خمینی برای فتح العماره و بصره عراق برنامهریزی کرده بود، اسیر شدم و تا تیرماه ۶۸ که برادر مسعود ما را از لجنزار خمینی آزاد کرد، تقریباً ۷ سال گذشت ولی ۷ سالی که بهاندازه ۷۰ سال بود.
در سال ۶۵ مسعود رجوی وارد عراق شد و به زیارت مرقد امام حسین رفت. راستش تا آن زمان از مجاهدین و مسعود رجوی چیزی نمیدانستم، تا قبل از آن فقط برنامههای سیمای مقاومت را نگاه میکردم. آنهم در حد نگاه کردن بود ولی آن شبی که زیارت برادر مسعود را در مرقد امام حسین پخش میکرد هرگز از یاد نمیبرم. آن شب به قول حافظ «چه فرخنده شبی و چه مبارک سحری بود». وقتی فریاد «هل من ناصر» برادر مسعود را از قتلگاه امام حسین شنیدم آتشی در نیستانم فتاد. خودم هم نمیدانم چی شد، ولی میدانستم که لحظه پایان یک راه و انتخاب راهی نو فرارسیده است.
روز بعد در زمان پخش برنامه سیمای مقاومت، دیدم تعدادی پای برنامه نشستهاند. سراغ یکی از دوستانم رفتم و ماجرا را به او گفتم که من قصد پیوستن به مجاهدین را کردم. او گفت هر طور خودت صلاح میدانی. دنبال این بودم که چطور ارتباط برقرار کنم. یکشب سیمای مقاومت شماره صندوق پستی سازمان در عراق را اعلام کرد. من هم بلافاصله نامهای خطاب به برادر مسعود نوشتم که آقای مسعود رجوی من خواستار پیوستن به سازمان مجاهدین خلق هستم، لطفاً درخواست مرا بپذیرید. نامه را به سرباز عراقی که باهم دوست بودیم دادم و به او گفتم وقتی رفتی بغداد این را در صندوق پستی بینداز. راستش نمیدانم نامه رسید یا نه؟ ولی چند بار دوباره درخواست پیوستن دادم که بالاخره روز موعود رسید.
روز ۴ تیرماه سال ۱۳۶۸ بود که با استقبال گرمی که از ما کردند وارد اشرف شدیم. تمیزی آنجا و نظم و نظامی که در مناسبات مجاهدین حاکم بود، بیش از هر مسئلهای توجهم را جلب کرد.
شروع دوران جدید در اشرف با آزمایشهای بغرنجی همراه بود که اولین آن جنگ کویت بود و سوءاستفادههای رژیم از شرایط عراق که قصد اشغال عراق و نابودی مجاهدین را داشت. البته بعدها خودشان اعتراف کردند که میخواستند از دیوار بلندتر از قدشان بالا بروند که با سیلی مجاهدین سر جایشان نشستند.
در این سرفصلها بارها برادر مسعود پیام میدادند و با استفاده از رویه امام حسین که در شب عاشورا «یارانش را به رفتن یا ماندن جانانه مخیر کرد»، سنت چراغ خاموش را اجرا میکرد که هر کس نمیخواهد در اشرف بماند پی زندگی عادی خودش برود. حتی پول و هزینه آن را هم میدادند که اسناد آن نزد مجاهدین موجود است. وقتی تبادل اسرا بین عراق و رژیم شروع شد، برادر مسعود پیام دادند که هر کس بخواهد میتواند مجاهدین را ترک کرده و به دنبال زندگیاش برود که تعدادی هم رفتند. اما در این بین کسانی هم ماندند که ای کاش همان زمان رفته بودند! ازجمله مزدور خائنی بنام ادوارد ترمادویان که واقعاً آدم کثیفی بود. در پوش اینکه مسیحی هست چه سوءاستفادههایی از نجابت مجاهدین که نکرد. در بدترین شرایط امنیتی در عراق، مسئولین مجاهدین برای او برنامهریزی میکردند که شب سال نو میلادی حتماً به کلیسای بغداد برود. خیلی از نفرات نسبت به وجود و حضور وی در مناسبات پاک مجاهدین معترض بودند تا اینکه سرانجام او را اخراج نموده و گورش را گم کرد. ولی از همان ابتدا به خدمت وزارت اطلاعات درآمده و علیه رهبری مجاهدین عقدهگشایی کرد.
با شروع جنگ دوم آمریکا و عراق در سال ۱۳۸۲ طمعورزیهای رژیم باز هم با هدف بلعیدن عراق و به تبع آن انهدام مجاهدین شروع شد. این بار تاکتیک عوض کرده و با شیطانسازی و سوءاستفاده از خانوادههای مجاهدین، کاروانهای انجمن نجاست را راهاندازی کردند.
وزارت اطلاعات و مأموران مستخدمش در انجمن نجاست، برادر و خواهر مرا نیز به همراه تعداد دیگری از بهاصطلاح خانوادههای اشرفیان به اشرف۱ فرستاد. هرچند آنها میگفتند که خودشان برای دیدار من آمدهاند، ولی وقتی از آنها خواستم در اشرف بمانند، قبول نکردند. در این ملاقات دوساعته خواهرم مستمر میگفت: «موسی به دین خود عیسی به دین خود» و اینکه تو بزرگ شدهای و راه خودت را انتخاب کردهای. ولی در بین صحبتهایش درجایی به اشاره گفت: «پسرم قراره بره دانشگاه، فقط این وسط یه مشکلی هست که اگه تو بیایی درست میشه…» و متوجه فشارها و طرح و توطئه وزارت اطلاعات شدم که به آنها گفته اگر کاری کنند که من به ایران برگردم، اجازه ورود پسرشان را به دانشگاه خواهند داد. آنجا بود که گفتم به خدا اگر به خاطر اصرار مسئولین مجاهدین نبود من هرگز حاضر به این ملاقات نبودم. مدتی بعد وقتی از اشرف۱ به لیبرتی رفته بودیم دوباره یک روز مسئولینم مرا صدا زدند که یکسری از بهاصطلاح خانوادهها که جلوی درب لیبرتی آمدهاند، اسم تو را نیز صدا میزنند. من این عمل مزدوران را توهین به خودم میدانستم و همان موقع موضع خودم را مکتوب اعلام کردم که در سایت ایران افشاگر هم منتشر شد؛ و نوشتم که اینها خانواده من نیستند و در خدمت وزارت اطلاعات هستند.
ولی مگر وزارت نجاست واطلاعات آخوندی دست بردار است؟ خیر! تا وقتی ما با این رژیم در جنگ هستیم، این توطئهها ادامه دارد. از آنجا که رژیم آخوندی با مجاهدین مشکل بودونبود دارد، نمیتواند لحظهای از توطئه و جنایت دست بردارد،. وقتی با تلاشهای شبانهروزی خواهر مریم توانستیم به آلبانی بیاییم، یک روز نماینده وزارت کشور آلبانی مرا صدا زد و نامهای به من نشان داد که این نامه را خانوادهات برایت فرستادهاند. این در حالی بود که اصلاً اسم فامیلی که روی آن نوشته شده بود فامیل من نبود. همانجا گفتم که این نامه مال من نیست و متوجه شدم من تنها نیستم و همین کار را با دیگر دوستانم نیز انجام دادهاند. یعنی کاری سیستماتیک و برنامهریزیشده از طرف وزارت اطلاعات است که برای ما دایه مهربانتر از مادر شدهاند.
هنوز صدای۳۲۰ بلندگو در اطراف اشرف۱در عراق در گوشم هست که همین بهاصطلاح خانوادههای دلسوز! نعره می کشیدند که میخواهند خاک اشرف را به توبره بکشند و زبانهای ما مجاهدین را از حلقوممان بیرون بیاورند و تازه برای مالکی جنایتکار نیز به خاطر کشتار ما مجاهدین نامه تشکر و سپاس هم میفرستادند. آنها که حتی از سنگ مزار مجاهدین در اشرف نگذشتند و به شهدای ما نیز اهانت کردند. بله به خاطر همین هست که ما مجاهدین سوگند خوردهایم که این رژیم را سرنگون کنیم و در آن روز، تکبهتک مزدوران و خائنین باید در دادگاههای مردمی محاکمه شوند. هنوز از یاد نبردهام آن روزهای قبل از موشکباران سنگین لیبرتی را که همین بهاصطلاح خانوادههای دلسوز! به همراه افسران اطلاعات نیروی تروریستی قدس بالای تیوالهای لیبرتی میآمدند تا از اماکنی که میخواست هدف قرار بگیرد، عکس و فیلم میگرفتند. بله این است معنی خانواده در حکومت ننگین ولایتفقیه. در زیارت عاشورا میخوانیم که خدا لعنت کند آنها که اسباب کار کشتار امام حسین را آماده کردند خدا لعنت کند آنها که اسبهای لشکر یزید را زین کردند و حالا باید گفت خدا لعنت کند این بهاصطلاح خانوادههایی که در دادن گرا و اطلاعات محل مجاهدین با دشمن همکاری کردند. آنها که در کشتار مجاهدین در۱۹فروردین ۹۰ و۱۰شهریور ۹۲ در اشرف، با دشمن همدست بودند و جاده صافکن این کشتارها شدند.
جهت اطلاع هموطنان عزیزم بهعنوان یک مجاهد خلق تأکید میکنم که من و امثال من طی این سالیان در مکتب برادر مسعود، درس چگونه انسان بودن و انسان زیستن را آموختهایم. ارزشهایی که خمینی و رژیمش بویی از آن نبردهاند. بله به مجاهد بودنم افتخار میکنم به مبارزه برای آزادی ایرانزمین افتخار میکنم به سفید شدن مو در راه آزادی خلق و میهن افتخار میکنم به هر آنچه که این روزها خلیفه ارتجاع و دیگر مأموران داخلی و خارجی آن علیه ما اشرفیها میگویند، افتخار میکنم و با صدای بلند و سری برافراشته اعلام میکنم که با همت خلق محبوبمان و با فداکاری کانونهای شورشی بهزودی این رژیم اهریمنی را که همین روزها دستش به خون قهرمان قیام نوید افکاری آلوده شد و همچون ضحاک اثبات کرد که اگر یک روز از کشتار دست بردارد سرنگون میشود، ما کاوههای میهنیم و این رژیم اهریمنی را سرنگون و ایرانزمین را از لوث وجودش پاک میکنیم و ایرانی نو میسازیم. به قول سردار خیابانی به این ایمان داشته باشید یقین داشته باشید که پیروزی از آن ماست.
سیدحسین رضوی
اشرف ۳ – شهریور ۹۹