
ماهی ازسر گنده گردد، نی ز دم، فتنه از عمامه خیزد، نی ز خم – از: سیفعلی اصلانی
در اواخر سال ۵۸ اعلام جنگ پنهانی خمینی بامجاهدین، با صدای خودش در یک نوارکاست دست بهدست میان پاسداران میچرخید چون در فضای سیاسی آنروزگار جرأت نداشت در علن بگوید «جان و مال و ناموس مجاهدین حلال است».
در اوایل سال ۵۹ روزی حدود ۲۰ بسیجی و فالانژ در مسیر خانه در محل خلوتی روی سرم ریختند و وحشیانه مرا کتک زدند. مردم که از دور این صحنه را دیدند بهکمک آمدند و مرا از چنگ آن وحوش آزاد کردند.
سادهلوحانه بهنزد رئیس کلشان در ماسال، که از زمان شاه او را میشناختم رفتم. با کمال تعجب در جواب اعتراضم بهتوحش نیروهایش، گفت: «اینها احساس تکلیف میکنند». تازه فهمیدم که خودش آنها را فرستاده است.
از اواسط سال ۵۸ تا خرداد سال ۶۰، ۵بار دستگیر و سپس فراری شدم. یک مورد آخوند دجال سید تقی صفوی نماینده امام سفلگان علیه من شکایت رسمی بهپاسگاه برده بود که «سیفعلی میخواست مرا چاقو بزند!» از آنجا که ماسال شهر کوچکی بود و همه همدیگر را میشناختیم، میدانستند که بهجثه کوچک و کارآکتر من چنین برچسبی نمیخورد. واقعیت این بود که حین شعار نویسی بر دیواری، از پشت مرا بغل کرد تا دستگیرم کند و بهسپاه تحویل دهد ولی اهالی محل مرا از چنگ او بیرون کشیدند.
این آخوند جبون در انقلاب ضد سلطنتی که از پیر و جوان همه بهمیدان آمده بودند، حاضر نشد حتی در جلسه خصوصی یک کلمه سیاسی صحبت کند و به شدت اهل تقیه!! بود. اما بعد از انقلاب با ربودن رهبری انقلاب توسط دزد بزرگ قرن، همه مزدوران و فالانژها به نان و نوایی رسیدند و این آخوند جنایتکار هم دارای ماشین اختصاصی و اسکورت و اکیپ محافظ شد و در سال ۶۲ برای خانوادههای مجاهدان مستقر در جنگل حکم صادر میکرد و نیمه شب که ما در زندان بودیم میشنیدیم که برای شکستن روحیه آنها حکم اعدام میخواند و با اعدام مصنوعی آنها را وحشت زده میکردند.
پاسداران و بسیجیان ساندیسخوار هم که حسابشان مشخص بود که جملگی بعد از سرنگونی شاه، با استشمام بوی قدرت، تازه مسلمان مدل آخوندی شده بودند. و الا یا شاهی بودند و یا سر در آخور و بعد هم پیرو مکتب باد!
این تعفن سرکوب و گندیدگی پیکره رژیم از سرش بود، از سارق بزرگ انقلاب ایران و امام سفلهگان مسری بود که به تازیان بیقلاده در پایین سرایت میکرد. اینچنین بود که فرزندان حقیقی انقلاب از مجاهدین تا فدائیان و… در بهار زودگذر آزادی، قربانی شدند. من هم از جمله کسانی بودم که سالیان زندان و شکنجه را از زندانهای ماسال و چوکا و هشتپر و صومعه سرا و فومن تا تهران و تبریز را پشت سر گذاشته و به سازمان محبوبمان وصل شدم.
حالا پس از گذشت ۴۰سال از آن ایام، دستش بهمجاهدین نمیرسد تا مجدداً بساط شکنجه و تیرک دار و اعدام راه بیاندازد و آلبانی هم عراق نیست که مزدوران نیروی قدس با موشک باران و برقراری سیرک خانواده مزدوران نجاستی شکنجه روانی کنند. این معرکه گیری بازاری و خیابانی با بوزینههایش، دیگر دردی از دردهای لاعلاج عظمای سفاهت دوا نمیکند.
کابوس سرنگونی، باز اهرم خانواده
دشمن ضد بشری برای تحت فشار قرارد دادن و بهتسلیم کشاندن مجاهدین، در دهه ۶۰ منسوبین مجاهدین را بهگروگان میگرفت و از امکانات دولتی و عمومی مثل ادارات و دانشگاهها و… محروم میکرد و یا اموالشان را غصب میکرد. از جمله پدرم که چوبدار بود بهمن گفت که مزدوران پولش را به این دلیل که پسرش مجاهد هست بالا کشیدند و یا برای زنبورهایش دارو ندادند و همه زنبورها تلف شدند.
پدر بیمار شهید مهدی قویدل را دو ماه در پاسگاه تحت فشار قرار دادندتا او را وادار به تسلیم نمایند تا بر ضد مهدی موضع بگیرد.
مرحوم بلالی و پسر کوچکش را بهدلیل اینکه دو فرزند دیگرش از مجاهدین جنگل بودند، دستگیر کرده بودند و شکنجهگران ماسال بسیار اذیت و آزارش میکردند و قبل از اینکه دو فرزندش را شهید کنند، فرزند دیگرش را جلوی چشمانش شکنجه میکردند شلاق میزدند اما این پدر عزیز، حسرت شنیدن یک آه را هم بر دل شکنجهگران ماسال گذاشت. سلامالله علیه
در صومعهسرا جوانی غیرسیاسی را که برادرش هوادار مجاهدین و مخفی بود دستگیر و زیر شکنجه شهیدش کردند که بتوانند آدرسی از برادر مجاهدش بگیرند و سپس خانواده را مجبور کردند که شهید را در حیاط خانهاش دفن کند.
مرحوم سید صمد را بخاطر شستشوی پیکر شهید مهدی یاری سه ماه زندان بردند پیرمرد مهربان و دوست داشتنیای که اصلاً سیاسی نبود.
پیکر مجاهد شهید ضیاء صفوی که فقط بهدلیل هواداری مجاهدین دستگیر شده بود را بعد از شکنجه و اعدام اجازه ندادند در گورستان روستا دفن شود و خانوادهاش را مجبور کردند این شهید را در حیاط خانه دفن کنند.
مجاهد شهید محسن ثنایی را جلوی چشمان مادرش بهجوخه اعدام سپردند.
مادر خانواده روانبخش که از خلخال، روستای دیز برای ملاقات بهتهران میرفتند، پاسداران جنایتکار آنها را سر میدوانند و خلاصه بعد از ۶ ماه توانسته بود با روانبخش ملاقات کند. بعد از قتل عام سال ۶۷ نیز نه مزار فرزندش را گفتند و نه خبری به او دادند. در پاییز ۶۷ قبل از آمدن به منطقه مرزی و پیوستن به ارتش آزادی مادر را دیدم کماکان چشم انتظار پسرش بود.
اینها تنها مشتی از خروار از جنایتهایی است که پاسداران و مزدوران رژیم بر سر خانواده مجاهدین میاوردند. حالا شکل آزار و شکنجه آنها تغییر کرده است.
تحمیق و تهدید و تطمیع ابزاری است که رژیم علیه خانوادهها بکار میگیرد. از جمله مزدور خودفروختهای بنام رضارجبزاده بعد از اجرای مأموریتهایی در عراق و دادن اطلاعات مجاهدین و راهنمایی سپاه قدس و برگزاری شوهای تلویزیونیاش در اشرف یک، بعداز قتل عام مجاهدان اشرفی در شهریور ۹۲ راهنمای پاسداران شکنجه گر در اشرف شده بود. در ادامه مزدوری، مأموریت انجمن نجاست بهاو محول شده است و او را سراغ برادر بزرگترم علی فرستادهاند تا علیه مجاهدین بکار بگیرند.
این خودفروختگان که قبل از هرچیز بهانتخاب خود خیانت کرده و به جهاد و نبرد با دشمن ضد بشری پشت کردهاند، براستی شایسته کیفری هستند که در همه انقلابها و ارتشهای آزادیبخش جهان مرسوم بوده است. ازجمله در انقلاب استقلال آمریکا تا کشورهای آمریکای لاتین و آسیا و آفریقا و انقلاب مشروطه و یا در نبردها علیه فاشیسم هیتلری و موسولینی در اروپا با خائنین چنین میکردند.
اما رهبری ما به سنت امام حسین (ع)، در سرفصلها و شرایط سخت بهخصوص در دوران محاصره اشرف و قبل از آن چراغ خاموش اعلام میکردند و از همه میخواستند که هر کس خودش مسیرش را مجدداً انتخاب کند و اگر شرایط مبارزه را نمیتواند تحمل کند پی زندگی مطلوب خود برود. علاوه بر آن، به همه کمک مالی هم میکرد تا پی زندگی خود بروند. ما فقط یک شاخص داشتیم و داریم و آن حفظ مرزبندی با رژیم ضد بشری است.
اما درد بی درمان رژیم، نام سرخ مجاهدخلق و عزم جزممان برای سرنگونی حکومت جهل و جنایت آخوندی است. بهولی فقیه ارتجاع، سردمدار خباثت و دنائت باید گفت که ما مجاهدین عزم جزم کردهایم این کابوس او را تا بگور سپاریاش استمرار بدهیم و تک تک سلولهایمان ترنم آزادی و سرنگونی رژیم پابهگورش را سر میدهند و آرمان آزادی و آبادانی میهن در بندم و خلق محبوبم را بهزودی محقق خواهیم کرد. هرچه میخواهد بر طبل فریبش بکوبد، نه بهبند کشیدن و شکنجههای ما و نه کشتار یارانم، مثل دکتر مهدی یاری و اردشیر و شجاعت بلالی و ضیاء صفوی و حسین و نریمان و غلامعلی و… یا آزادگانی همچون عزیز و بهرام و مهران و ایرج و… و نه قتل عام قهرمانانی همچون بخشعلی بشیری و حسن کیور و شهریار رضایی و حسین عباسی، روانبخش شهبازی و معبود سکوتی و… و نه کشتارها و سرکوب خلق کرد و بلوچ و ترکمن و عرب و نه کشتارهای خیابانی شورشگران قیامهای سال۹۶ و آبان۹۸ ،… هیچکدام گریزگاه سرنگونیاش نخواهد بود، بلکه بهمثابه موتور محرکی قویتر، مرگ محتومش را خبر میدهد.
حال هرچه میخواهد با دروغ و دغل خانوادهها را بفریبد، من مجاهد خلقم و با راهبریام و خلق محبوبم عهد بستهام تا سرنگونش کنم.
در شرایطی که جوانان میهن هزارهزار در قیامها مثل آبان۹۸، شهید میشوند و در شرایطی که زندانیان سیاسی قهرمان با شجاعتی شایسته، با پیامهای علنی و اینترنتی خود بر سراپرده این رژیم ضد بشری میتازند و در اسارت هم پیه هر شکنجه و اذیت و آزاری را بهتن میمالند، در شرایطی که رژیم مردم را بهقربانگاه کرونا فرستاده تا با سیاست تلفات انبوه انسانی هرگونه روحیه عصیان و شورش را به خمودی و خاموشی بکشاند، در شرایط خط فقر ۹ میلیون تومانی که حدود یک سوم جمعیت کشور را بهزیر خط فقر میکشد، انتظار حداقل از همه اعضای خانوادهها این است که مرزشان با نجاست این رژیم را حفظ و خزعبلاتی را که در سایتهای نجاست به آنها منتسب می کنند را تکذیب کنند. این حداقل شرافت انسانی و ملی و ایرانی است. رأفت! و عطوفت! این رژیم با فرزندان و خویشاوندان خود را بارها در زندانها و شکنجهگاهها ومیدانهای تیرباران و کنار چوبههای دار دیده و شنیدهاید.
توصیهام بهجوانان دلیر و شورشی، شما خواهران و برادران عزیزم، آرزوی من هم وصال میهن آزاد و عاری از زندان و شکنجه و اعدام و فقر و بدبختی و فلاکت و دیدار نسل شورشی شماست، و بهعنوان یک مجاهد خلق و یک ایرانی بهنسل شورشی شما افتخار میکنم و بدانید که هرکس که بهارگانهای این رژیم نزدیک و آلوده شد، دیگر نزدیکی بهآنها تهدید امنیتی دارد و خواسته و ناخواسته بهمثابهآنتن دشمن ضد بشری هستند.
تجدید عهدی با یاران خاموش و اما شاهد و ناظر پرخروش و خلق محبوبم و راهبریام:
تا محو ظلمات خمینی،
تا محو رنج و درد سالیان از چهره خلقم،
تا طلوع بهاران آزادی،
تا شکفتن گلخند بر لبان دختران و پسران میهنم،
تا تحقق آرزوهای کودکان میهنم بر بال رؤیاهای بادبادکهای رنگینشان (بهعاریت از شعری ازشهید مهدی یاری)،
تا آبادانی تک تک خانهها و کوی و برزن میهنم،
و تا گلهای رنگین ایرانزمین، گلخانه بزرگ ایران را بسازند.
با تک تک سلوهایمان عهد بستهایم که میجنگیم و میرزمیم و بند از بند این رژیم میگسلیم و ایرانی نو میسازیم.
سیفعلی اصلانی
شهریور ۱۳۹۹