
درحالیکه مسئولان رده نخست رژیم از تمامی جناحهای غالب و مغلوب آن، چشمانداز یک خیزش عمومی و بهویژه آنچه را که قیام گرسنگان میخوانند، نهتنها نزدیک که اجتنابناپذیر میبینند و از نگاه هر ناظر بیطرف و با هر سنجهای میتوان ورود جامعه ایران به موقعیت انقلابی – با تمامی ویژگیهای آن- را تشخیص داد. خط تبلیغاتی جدید رژیم نشان از وحشت آشکار باندهای اقتصادی چپاولگری دارد که دریافتهاند در تغییر عظیم پیش رو، باکلیت رژیم هم سرنوشت خواهند بود.
تیم امنیتیکار هفتهنامه تجارت فردا در شماره ۳۶۱ خود که عنوان کلی «خیالات خلق» را بر خود دارد به شیوهای مضحک ادعا کرده که دلیل فروپاشی، ناکامی و مشکلات اقتصادی ایران در بیشاز ۴۰ سال گذشته، تأثیر گرفتن آن از ایدههای اقتصادی مجاهدین خلق بوده است. ارجاع اصلی این کاشفان، به کتاب «اقتصاد به زبان ساده» است که نیمقرن پیش توسط مجاهد شهید محمود عسگری زاده، از اعضای مرکزیت اولیه سازمان نگاشته شد.
کتاب اقتصاد به زبان ساده که نخستین بار در سال ۱۳۴۷ بهصورت جزوهای درونسازمانی نوشته و سپس در سال ۱۳۵۱ بهصورت مخفی منتشر شد، مورد استقبال وسیع گروههای سیاسی مبارز و مخالفان رژیم شاه بهویژه دانشجویان قرار گرفت و تلاش داشت تا کلیدی برای فهم اولیه از چیستی اقتصاد و مهمترین مسائل آن، مفهوم استثمار، ریشههای نابرابری و تضادهای طبقاتی به دست دهد و در کنار آن تصویری از ماهیت روابط اقتصادی و ساختار سرمایهداری وابسته در جامعهای که مجاهدین به دنبال تغییر آن هستند، ارائه کند.
این کتاب درواقع انعکاسی از ایده محوری شهید بنیانگذار محمد حنیف نژاد بود که گفت: «مرزبندی اصلی، نه بین باخدا و بیخدا که بین استثمارشونده و استثمارکننده است.» ایدهای که کل حیات سیاسی سازمان و جهتگیری ضداستثماریاش پیرامون آن سامان گرفت.
امنیتیکاران هفتهنامه تجارت فردا که در شمارههای پیشین نشریه خود نیز به این موضوع پرداختهاند در کنار اقتصاددان نظریهپردازشان، موسی غنی نژاد، مدعی تأثیرگذاری این کتاب بر کلیت اقتصاد و نگرش مسئولان جمهوری اسلامی هستند.

آوایی ازپس نیمقرن
این نشریه چند شماره پیشتر (شماره ۳۵۱) هم در توضیح تأثیرگذاری این کتاب کوچک نوشته بود: «در سال ۱۳۸۷ یکی از روزنامهنگاران اقتصادی از ۷۰ سیاستمدار و مدیر اقتصادی که سابقه حضور در دولت و مجلس و نهادهای حاکمیتی را داشتند پرسید: “مهمترین کتاب اقتصادی که در جوانی مطالعه کردید چه نام داشت؟” ۴۶ نفر از افرادی که با آنها مصاحبه شد گفتند؛ مهمترین کتاب اقتصادی که در دهه ۵۰ مطالعه کردهاند، کتاب اقتصاد به زبان ساده نوشته محمود عسگریزاده بوده است.» و میافزاید: «۲۴ نفر از افراد باقیمانده نیز کتابهای اقتصاد اسلامی را مطالعه کرده بودند که بهطور غیرمستقیم تحت تاثیر اندیشههای روشنفکران چپگرا بوده است. این افراد که در دهههای ۴۰ و ۵۰ فعالیت سیاسی داشتند پس از انقلاب سکاندار پستهای مهم اقتصادی شدند. خیلی از آنها در سیاستگذاری اقتصادی پس از انقلاب هم نقش اساسی داشته و دارند؛ بنابراین هنوز که هنوز است، نفوذ کلام روشنفکران چپگرا و تاثیر عمیقی که بر ذهن و روان مردم و سیاستمداران کشور داشتند نقشی غیرقابل انکار در جاماندگی ایران از توسعه و پیشرفت دارد.»
و درجایی دیگر از این هفتهنامه میخوانیم: «یکی از مشهورترین کتابهایی که تبدیل به مانیفست اقتصادی سازمان شد، ”اقتصاد به زبان ساده” محمود عسکریزاده بود که نهتنها تاثیری عمیق بر شکلگیری الگوی فکری گروههای چپگرا گذاشت، بلکه اندیشه اقتصادی غالب در دهه پنجاه را نیز شکل داد.»
اما محتوای این کتاب چه بوده که بعد از گذشت ۵۲ سال از نگارش آن به این حجم از هراس و دشمنی دامن میزند؟ پاسخ را از زبان یکی از کارشناسان رژیم به نام علیاصغر سعیدی میخوانیم که در این نشریه بهعنوان استاد دانشگاه معرفی شده است:
«مجاهدین خلق یکی از گروههای چپگرایی بودند که در شکلگیری اندیشههای اقتصادی دهههای بعد تاثیر زیادی گذاشتند. نظریات اقتصادی مجاهدین از چارچوب نظری مارکسیستی بیرون میآمد که معیار علمی را چیزی غیر از توضیح نظام اقتصادی بر اساس خصوصیات شیوه تولید، رابطه طبقات با نظام تولیدی، با وسایل تولید و سهم آنها در محصول نهایی نمیدید. بنیانگذاران سازمان مفاهیم بنیادین اقتصاد سیاسی مارکسیستی را پذیرفته بودند، طبق الگوی ماتریالیسم تاریخی سیر تطور جامعه بشری را از کمونهای اولیه به نظامهای بردهداری، فئودالی و سرمایهداری میدیدند، ولی میکوشیدند به جای ”سوسیالیسم” نظام اقتصادی آرمانی دیگری، بهعنوان نظامی بدیع و کامل، عرضه کنند.» وی ادامه میدهد: «… از نظر آنها روش علمی تبیین نظام اقتصادی تحلیل رابطه تولیدکننده و مصرفکننده است. اینکه چطور هر نظام اقتصادی برای تملک کار اضافی سازماندهی میشود و اینکه این سازماندهی به تضادهای طبقاتی منجر میشود، هدف اصلی تحلیل اقتصادی در اندیشه سازمان مجاهدین بود. از اینرو از نظر خودشان هر کس غیر از این میاندیشید، غیرعلمی و غیرانقلابی بود. در نتیجه آنها به اقتصاد نئوکلاسیک یا مباحث اقتصاد رایج توجهی نداشتند، بلکه آنها اقتصاد خودشان را درست کرده بودند.»
کارگزاران از نوع غنیشده
موسی غنی نژاد، اقتصاددان باند کارگزاران که از تئوریسینهای دوران سازندگی هاشمی رفسنجانی و از پیگیرترین مدافعان اجرای سیاستهای غارتگرانه نئولیبرالی در دورههای بعدی است و دشمنی آشکار خود با دکتر محمد مصدق پیشوای کبیر نهضت ملی ایران را نیز پنهان نمیکند، در مطلبی با عنوان «رد پای مجاهدین خلق در اقتصاد ایران» میگوید: «در واقع همه مضامینی که ما در اصل ۴۳ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران به وضوح میبینیم ناشی از همان نگاه و تفکری است که در آن سالها بر فضای جامعه حاکم بود و همین امروز هم تا حدود زیادی غلبه دارد. آنچه در این کتاب [اقتصاد به زبان ساده] با ادبیات عامیانه گفته شده اگر به صورت حقوقی و امروزی گفته شود کموبیش میشود همان چیزی که در اصل ۴۳ قانون اساسی آمده است. در اصل ۴۳ تاکید بر تامین نیازهای اساسی شامل مسکن، خوراک، پوشاک، بهداشت، درمان، آموزش و پرورش و امکانات لازم برای تشکیل خانواده برای همه است. تاکید شده شرایط و امکانات کار برای همه تامین شود و ابزار کار در شکل تعاونی، از راه وام بدون بهره یا هر راه مشروع دیگر برای همه فراهم شود تا به تمرکز و تداول ثروت در دست افراد و گروههای خاص منتهی نشود. این اصل مردم را تشویق میکند که با افزایش تولیدات کشاورزی، دامی و صنعتی کشور را به مرحله خودکفایی برساند و از وابستگی برهاند. اینها بخشی از آن چیزی است که در اصل ۴۳ قانون اساسی ما آمده و شما میتوانید آن را با آنچه در کتاب اقتصاد به زبان ساده آمده مقایسه کنید»
این اقتصاددان دولتی که بین وضع موجود یعنی اختلاف فاحش طبقاتی و نهادینه شدن فساد، اختلاس، رانتخواری و سلب مالکیت از عموم مردم ایران با آنچه پیشتر در خواست جامعهای برابرتر و عادلانهتر گفته است، رابطهای نمییابد و از توضیح تأثیرگذاری مجاهدین بر اقتصادی که در ۴۰ سال گذشته چون دیگر بخشهای جامعه بهطور دربست در کنترل روحانیت، سپاه پاسداران و باندهای درونی رژیم بهویژه موتلفه بوده، عاجز است با وقاحت نتیجهگیری میکند: «آنچه آنها میخواستند در قانون اساسی آمده اما امکان عملی شدن نداشت. ما سالهاست که مصریم آن آرمانهای غیرقابل اجرا را اجرا کنیم و اوضاع اسفبار اقتصاد ما نتیجه اصرار بر آرمانهای غیرقابل اجراست. ما چهار دهه است با وصلهپینه کردن قانون میخواهیم به همان آرمانها برسیم اما نتیجهای نگرفتهایم.»
غنی نژاد که از مدافعان آزادسازی هرچه بیشتر قیمتها یعنی واردکردن فشار هرچه فزونتر بر اکثریت محروم جامعه است از حسن روحانی که در اجرای سیاستهای غارتگرانه و ضدمردمی نئولیبرالی از تمامی اسلافش جلوتر بوده است به دلیل عدم اعتقاد واقعی به اقتصاد آزاد گلایه میکند و میگوید: «آقای روحانی در تبلیغات انتخاباتی از اقتصاد آزاد طرفداری کرد اما وارد مصداقها نشد… درغیراین صورت باید یارانه های عمومی را قطع می کرد.»
طبیعی است چیزی که غنی نژاد و دیگر اقتصاددانان رژیم با هر بستهبندی که عرضه میکنند ربطی به حمایت از بورژوازی نحیف ملی در ایران ندارد. بورژوازی متزلزل و بزدلی که هیچگاه، چه در دوره شاه و چه بعدازآن، حتی به سطح ارائه نمایندگی سیاسی در جامعه نیز نرسید. همچنین روشن است این درجه دشمنی با مردم و آنچه این نظریهپردازان غارت به بهانه دفاع از اقتصاد آزاد بر زبان میآورند، نسبتی با اقتصاد شناختهشده لیبرالی نیز ندارد.
چشمانداز تغییر
مبارزهای که هماکنون در جریان است و در پیشانی آن مبرمترین مطالبه سیاسی خلق قهرمان ایران یعنی سرنگونی قرار گرفته، در پی به چالش کشیدن سازوکارها و هنجارهای انباشت ثروت و قدرت است که بر محرومسازی مداوم دیگر اقشار جامعه استوار است. ازاینرو است که خود را عمیقاً به چالش با بازتولید نابرابری و مهار آن متعهد میداند. به همین دلیل روشن است که اوجگیری آن بهویژه در قیام دی ۹۸ با مضمون و محتوای رادیکال خود، به شکلی واقعی و مستقیم، امتیازات طبقهای را که با رانتهای حکومتی فربه شدهاند، تهدید میکند.
سعید لیلاز از اعضای باند اقتصادی چپاولگر رفسنجانی و روحانی، یکی از کسانی است که این تهدید را دریافت کرده است و ازاینرو است که در چند شماره پیشتر همین نشریه به محتوای طبقاتی مبارزه مجاهدین توجه میدهد و چیزی را که ترورهای بعد از انقلاب مجاهدین میخواند به معنای شورش یک طبقه علیه طبقه حاکم تفسیر میکند.
کارشناسان امنیتیکار با فهم شرایط موجود جامعه و وضعیت طاقتفرسای معیشت مردم که محصول ۴۰ سال حاکمیت فاشیسم مذهبی بر مقدرات مردم ایران است دریافتهاند که محتوای قیام پیش رو به همان میزان که ضد دیکتاتوری است و به همان اندازه که در جستوجوی عدالت است به دنبال دگرگونی بنیادین و رادیکال و خلع ید از باندهای حاکم چپاولگر در حوزه اقتصاد نیز است. ازاینرو بخشی از ستیز این تئوریسینهای مدافع نابرابری، با این اندیشهها و آرمانها و حاملان آنها صورت میگیرد. آرمانهایی که در طنین واژههایی چون برابری، عدالت، فداکاری، جمعگرایی و اصالت جمع … جان میگیرند و تجسم هرکدام از آنها برای ترسیم چهره آلترناتیو مطلوب ستمدیدگان و به حاشیه راندهشدگان کافی است.
یک مأمور امنیتی رژیم به نام امیرحسین خالقی که عنوان دکترای سیاستگذاری دانشگاه تهران را یدک میکشد و پیشازاین در نوشتهای به نام «حماسه هفتتپه»، کارگران معترض نیشکر هفتتپه را به دزدی از اموال شرکت متهم کرده است، در کنار انبوهی از نوشتههای تکراری، هیستریک و بیمحتوای این نشریه، به شکلی مضحک ایدههای جمعگرایی مجاهدین را به خمرهای سرخ کامبوج پیوند میزند. وی با این اظهارنظر که برای محک پتانسیلهای خشونت و ویرانگری یک گرایش سیاسی، باید موضع آنها را در مورد مالکیت خصوصی و جایگاه و اهمیت آن بررسی کرد، میگوید: «مشخص بود رفقا به دنبال ”مهندسی” جامعه بودند و شاید دلیل اینکه این ایدهها برای بسیاری از دانشجویان مهندسی جذابیت داشت همین باشد. همچنین ادعای غریبی نیست اگر یکی از علل بدل شدن دانشگاههای فنی مثل پلیتکنیک و آریامهر (امیرکبیر و شریف کنونی) به مرکز پرورش چریک مسلح و هواداران از این گروهها را همین بدانیم. این گروهها البته به قدرت سیاسی نرسیدند و به دلایل متعدد ناکام ماندند، ولی این پرسش را میتوان پرسید که به فرض دستیابی رفقا به قدرت وضعیت چگونه میشد و کار به کجا میکشید؟ نهایت این خلقیبازیها و ستایش تودهها و کارگران و جامعه عادلانه و پاک در عمل چگونه میشد؟» و بعد بهسرعت نتیجه میگیرد: «کامبوج و بهطور کلی کشورهای شرق آسیا فرهنگهایی جمعگرا داشتند که پذیرش برخی ایدهها را در آنها سادهتر میساخت… خوشبختانه تاریخ در این مورد حرفهایی برای گفتن دارد، تجربههای قرن بیستمی نسخههای رادیکال این جمعگرایی در جاهایی مثل شرق آسیا از جمله چین و کامبوج بسیار گویاست، به ویژه این دومی با چهرهای مشهور (پل پوت) و توحش فرقه تحت امرش ”خِمِرهای سرخ” درسهای زیادی دارد که برخی ایدهها تا چه اندازه میتوانند به نتایج خطرناکی برسند.»
وی در ادامه با نام بردن از اعضای خمرها بهعنوان اسیر در این هفتهنامه بازاری، ناگهان نگران حال مجاهدین در اشرف ۳ میشود: «خمرها گاهی در جلسات موسوم به ”انتقاد از خود” که بازماندگان قرارگاه اشرف هم به خوبی با آن آشنایی دارند، به اسرا اجازه میدادند که از شرایط اردوگاه و رفتار خمرها انتقاد کنند، اما آنها را که انتقادات تندی مطرح میکردند دیگر هیچکس نمیدید…» و ادامه میدهد:«خمرها خیلی شبیه به حزب کمونیست اندونزی بودند که چند سال پیش با ضدکودتای ژنرال سوهارتو به کلی ریشهکن شده بود.»
این کارشناس امنیتی به تأسی از همپالگیهای شاهپرستش که کودتای استعماری- ارتجاعی علیه دکتر محمد مصدق را قیام و رستاخیز ملی میخوانند کودتای ضدانقلابی سوهارتو علیه دولت منتخب احمد سوکارنو را که یکی از خونینترین قتلعامهای قرن بیستم را رقم زد و به گفته پژوهشگران در فاصله سالهای ۱۹۶۵ تا ۱۹۶۶ به مرگ حداقل یکمیلیون نفر و به گفته برخی دیگر سه میلیون نفر انجامید، ضدکودتا میخواند. خالقی نتیجه میگیرد: «ایدههایی که به بهانه برابری و مانند آن به دنبال نقض این حق طبیعیاند، تردید نکنید که جز به جهنم خمر سرخ راه نخواهند برد»
صدای پای انقلاب
طرح پرسش «انقلاب»، جامعه ایران را به دو بخش آشکارا جدای از هم تقسیم کرده است: نخست کسانی که به انقلاب امید بستهاند و دوم کسانی که از آن واهمه دارند. محتوای خط جدید تبلیغاتی رژیم بهروشنی تمام هراس گروه دوم را انعکاس میدهد. این هراس طبقاتی در وحشت از پتانسیل انفجاری جامعه و قیام گرسنگان، به شکل عریان در کوبیدن آلترناتیو سیاسی رژیم خود را نشان میدهد.
تیمهای امنیتیکار رسانهای در کنار غنی نژاد و امثال وی و باند چپاولگری که بر سر دزدی از سفره میلیونها تن از هموطنانمان با باندهای دیگر رژیم در رقابتی دائمی هستند، از دوران رفسنجانی به اینسو خود را بهعنوان طبقه متوسط جا میزدند و استمرارطلبی و دفاع از دیکتاتوری را بهعنوان مطالبات طبقه متوسط و مدرن شهری قالب میکردند – چیزی که جریان اصلی رسانهای در خارج از کشور نیز آن را میپسندید و در بوق میکرد- اما اکنون با پیچیدن صدای گامهای محرومان و به حاشیه راندهشدگان در خیابانهای ایران، یعنی کسانی که خود رژیم آنها را ۹۶ درصدی میخواند، مجبور شدهاند در سیمای طبقاتی واقعی خود ظاهر شوند.
ازاینرو آشکار کردن گفتاری که خواستهای اقلیتی برخوردار، مرفه و وابسته به رژیم را نمایندگی میکند – گفتاری که عمیقاً و آشکارا از نابرابری دفاع میکند و حتی خواست برابری را گناهی نابخشودنی میشمارد- در ذات خود نشان از پیشروی و تعمیق رادیکالیسم قیام دارد. چراکه نشان میدهد مبارزهای که هماکنون در جریان است بهاندازهای اعتلا یافته که دشمن را وادار میکند تا در عرصه گفتمانی نیز خط ببندد و دفاع کند.
یکسوی دیگر اینچنین اعتلایی، بارز شدن چهره آلترناتیو واقعی یعنی نیرویی است که میتواند مطالبات این قیام را محقق کند و سوی دیگر آن کنار زدن بلافصل آلترناتیوهای پوشالی است که ربطی به این مطالبات اصیل ندارند.
در این میان همان اندازه که چسبانیدن اقتصاد درمانده، ناکارآمد و فاسد رژیم به اندیشههای مجاهدین نچسب و مضحک است، هراس از مطالبات طبقات سرکوبشده و به حاشیه راندهشده جامعه ایران – که افتخار نمایندگی آن را سازمان مجاهدین خلق ایران بر عهده دارد – واقعی است. ازاینرو گفتار یادشده، در تمامیت خود، دفاع طبقاتی دشمن از خود در مرحله رشدیابنده قیام است. دشمنی که سرانجام از پشت واژه مستضعفین و پابرهنهها بیرون آمده و با چهره واقعی خود، یعنی طبقهای که به وحشیانهترین شکل ممکن دست در استثمار میلیونها ایرانی دارد، رونمایی شده است.
طبقهای بهرهمند که خود رژیم نیز آن را «چهاردرصدی» میخواند و به دلیل نزدیکی به قدرت از انواع رانتهای ایدئولوژیک، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی برخوردار بوده و توانسته است بر هست و نیست و همه داراییهای میهنمان مسلط شود، تسلطی که همزمان اکثریت هممیهنانمان را از کرامت انسانی و زندگی آبرومند محروم و جامعه ایران را در آپارتایدی مشهود گرفتار ساخته است.
این طبقه که حیات و هویتی جز رژیم ندارد و درواقع یکی از نامهای مستعار فاشیسم آخوندی است، همان چیزی است که باید همزمان و همراه با رژیم هدف گرفته شود.
